بخش دوم روایت اسارت آزاده بندر ماهشهری/ احمد گاموری: وقتی در آبراه اسارت گام نهادم – پایگاه خبری ایفادنیوز

بخش دوم روایت اسارت آزاده بندر ماهشهری/ احمد گاموری: وقتی در آبراه اسارت گام نهادم

02:210

آزاده و یادگار بندر ماهشهری دوران ۸ سال دفاع مقدس به روایت بخش دوم نحوه اسارت خود پرداخت.

به گزارش ایفادنیوز، احمد گاموری اظهار کرد: پایم را که روی اسکله گذاشتم چند نفر از سربازها که فاصله‌ای با من نداشتند به رویم اسلحه کشیدند. دستشان روی ماشه بود و آماده شلیک بودند، که ناگهان جوانی عراقی که درجه‌اش از بقیه بالاتر بود و گمان کردم که فرمانده آنها است، با پا زد زیر اسلحه یکی از آنها و به عربی عراقی؛ که من زیاد متوجه نمی‌شدم و فقط معنای بعضی از کلمات آن را می‌دانستم؛ به او چیزی گفت که بقیه هم دیگر عکس‌العملی نشان ندادند. بعد یکی از سربازها مرا بازرسی بدنی کرد.

وی افزود: زیر جلیقه نجات بادگیر پوشیده بودم که جلوی آن جیب داشت و همیشه مُهر نمازم را داخل آن می‌گذاشتم. یادم آمد که چند روز قبل یک طناب سبز رنگ هم داخل جیبم گذاشته بودم که اگر عراقی اسیر کردم دست‌هایش را با آن ببندم. با خودم گفتم: بند نصیب خودم شد!

این آزاده بندر ماهشهری تصریح کرد: سرباز عراقی بادگیر را از تنم درآورد و زیپ جیبش را باز کرد. مُهر، گِل شده و چیزی از آن باقی نمانده بود. ولی طناب را بیرون آورد و با تعجب و عصبانیت پرسید این چیه؟ با اشاره گفتم: نذر کردم و از امامزاده آن را برداشتم. مطمئن بودم که متوجه نشد چه گفتم. چیزی نگفت و آن را روی زمین انداخت. یک خشاب و چهار، پنج عدد نارنجک هم داخل جلیقه نظامی‌ام بود که همه را برداشت.

گاموری ادامه داد: فرمانده عراقی با دست پشت گردنم را گرفت و مرا به لبه اسکله برد و سرم را رو به پایین و به سمت آب فشار می‌داد و می‌گفت: شوف، شوف. او اجساد بچه‌ها و لاشه‌های قایق‌ها و تجهیزاتی که روی آب بودند به من نشان می‌داد و به عربی جمله‌ای گفت.

وی خاطرنشان کرد: برداشت من از حالات او این بود که می‌گوید ببین چه بلایی سر شما آوردیم، و من تنها چیزی که گفتم این بود: الحرب حرب، یعنی جنگ همین است. فقط دو، سه ثانیه توانستم پایین را ببینم و در همان زمان کم توانستم محمدحسن فدعمی را که داخل قایق افتاده بود، شناسایی کنم. اجساد دیگری هم بودند ولی بیشتر آن ها یا سوخته یا برعکس«دمر» افتاده بودند و صورتشان مشخص نبود.

این یادگار ۸ سال دفاع مقدس گفت: بدن و قسمتی از صورت فدعمی سوخته بود ولی او مشخصه‌ای داشت که در هر صورت می‌توانستم او را بشناسم. او هیکل درشتی داشت و شب قبل از عملیات، ریش و موهای سرش را کامل تراشیده بود. بچه‌ها با او شوخی می‌کردند و چون چینی‌ها کم مو هستند به او می‌گفتند: نماینده چین.
ادامه دارد …

لینک کوتاه
https://ifadnews.ir/?p=8083

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند